این روزها برزخیم، خیلی خرابم داش آکل
یه چیزایی میبینم، انگاری خوابم داش آکل
قیصر اون روزا به خونخواهی فرمون میاومد
خود فرمون شده آبمنگلی امروز داش آکل
اونی که اون قدیما یه طهرون رو سیاه میکرد
سر چهارراه شده امروز حاجی فیروز داش آکل
آدما مشتی بودن، ناکث و نالوتی نبود
ولی امروز لوتیبازی توی قصهس داش آکل
زیر بازارچه تا چارسوق و تموم سنگلج
اسم تو توی همه جا ورد زبون بود داش آکل
پای هم آدما وایمیسادن و مشتی بودن
معرفت تو رفقا خیلی کلون بود داش آکل
اون روزا سید ما باسه خودش قدرتی بود
حالا قدرت شده پول و سکه و زر داش آکل
مرد و مردونگی رو جدی نگیر که قصه بود
توی طوقی، توی گوزنها، توی قیصر! داش آکل
|